برادری بود که دیروقت از نیمه شب گذشته
بود ، که به دیدنم آمده بود . پر از درد بود . پر از رنج بود . پر از طلب بود ...
حرف که می زد مثل مار می پیچید . و با درد می پرسید که : فلانی راستی به من دروغ
نگو ! من می خواهم درست بشوم . من از یاری خدا و از امید بویی نبرده ام . من هنوز
در دلم ضعف و کینه و بخل ... صف کشیده اند . من پاک از پا در آمده ام . راستی چکار
کنم ...؟
می گفت و می گفت ... راستی که دیوانه شده
بود . گریه می کرد . برای من سخت بود اشک ذلت را بر چهره مردی ببینم و برای من سخت
بود که بار این همه حرص و سوز و شتاب را بر دوش او ببینم . و این همه را نمی شد با
نرمی و لطافت ، که به او تلقین متهم می کرد ، برطرف ساخت . و نمی شد با سکوت و بی
اعتنایی که او تحملش را نداشت رهایش کرد . در من طوفان سختی بود و هجوم تندی که
مهار شده اش او را از جای می کند .
گفتم : تو می خواهی با چهار سال مطالعه و
کتاب خواندن که اسمش را کار گذاشته ای و با آمدن به قم که اسمش را هجرت گذاشته ای
، صاحب دلی بشوی که ابراهیم (ع) در میان آتش و در کنار اسماعیل (ع) طناب پیچیده
اش به دست آورده بود و می خواهی به اطمینانی برسی که او هم نرسیده
بود ...؟؟
آن بزرگ مرد راه رفته را پس از شصت سال
خوشحال دیدند و سوال کردند که چگونه به شادی رسیده ای ؟ گفت : پس از شصت سال
مبارزه و ریاضت امروز فهمیدم که خیلی هوی ندارم .
و تو می خواهی که در روز اول حرکت هیچ
هوایی نداشته باشی و هیچ مبازه ای نداشته باشی .
گفتم : قدم اول این است که فهمیده ای
در تو چه می گذرد
و قدم دوم این است که این وضع را
توجیه نکنی
و قدم سوم این است که خودت را برای یک
عمر درگیری آماده سازی .
و قدم چهارم این است که با محاسبه
ها و مقایسه ها ، همراه باشی و تمرین ها را شروع کنی ... و از وزنه های کوچک دست به کار شوی و برای بلا و ضربه ها آماده گردی و آن وقت
که به عجز رسیدی و از پای افتادی ، با اعتصام و استعانت گام های نهایی را برداری و
با این مرکب راه بروی .
گفتم : تو هنوز از گناه تصویری نداری .
فقط از بخل ها و کینه ها و ... رنگی دیده ای .
هنوز نمی دانی هر لحظه چه کارها داشته ای
و نکرده ای و پای تو و دست تو و یک یک اعضا و جوارح و یک یک نیروهای درونی تو چقدر
بیکار و ماندگار بوده اند . اگر تو این همه را می دیدی ، لابد می مردی .
برادر ! راهی را که در یک عمر می روند ،
تو می خواهی با شور و شوق ، با حرص تمام کنی . می خواهی همین امروز تمامی بخل ها و
حرص ها و ضعف هایت به قدرت و اطمینان و گذشت برسد .
"مشهور آسمان"