آهسته پدر ! آهسته پدر !
به یقین میروی پدر ! این اشک من آنقدر نیست که راه تو را سد کند . میدانم
که کار تمام شد ، میدانم که با پنجه های قساوت ، تو را از آغوش قلبم خواهند کشید .
این دشمنی که پای جهالت بر زمین می کوبد و قلب دختران پیامبر را می لرزاند ، دست
از تو نخواهد شست و تشنگی اش جز به خون تو فرو نخواهد نشست .
این دشمن که تنها برای کشتن تو نیامده است ، آمده است تا هر لحظه هزار
بار جگر فرزندان پیامبر را بسوزاند . این دشمن که چون گرگ وحشی به هنگام دریدن
زوزه می کشد ، این دشمن که چشمهایش را بسته است و شمشیرهایش را گشاده ، بی تردید
از تو ، از حرم معصوم تو و از خیام مظلوم تو نخواهد گذشت .
میدانم که خسته ای ! میدانم که بی برادری پشتت را و این همه تنهایی
دلت را شکسته است . میدانم که در یک روز ، نه نصف روز هفتاد بار شهادت یعنی چه ؟ میدانم
که شهادت شبیه ترین خلق خدا به پیامبر – علی اکبر – یعنی چه ؟ میدانم که راهی میدان
کردن فرزندان برادر و خواهر ، کندن تکه های جگر با جان تو چه کرده است ؟ میدانم که
پرپر زدن کوچکترین فرزند بر روی دست های پدر ، چه بر سر ، زمین و آسمان می آورد .
با او چه می کند. میدانم ................
اما من هم دخترم .
دختر است و پدر . دختر تنها در