نفس سوخته

ز آتش پنهان عشق هر که شد افروخته
دود نخیزد از او چون نفس سوخته

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

 
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است

با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...

 
سید حمید رضا برقعی

  • مجید شجاعی زاده

برادری بود که دیروقت از نیمه شب گذشته بود ، که به دیدنم آمده بود . پر از درد بود . پر از رنج بود . پر از طلب بود ... حرف که می زد مثل مار می پیچید . و با درد می پرسید که : فلانی راستی به من دروغ نگو ! من می خواهم درست بشوم . من از یاری خدا و از امید بویی نبرده ام . من هنوز در دلم ضعف و کینه و بخل ... صف کشیده اند . من پاک از پا در آمده ام . راستی چکار کنم ...؟

می گفت و می گفت ... راستی که دیوانه شده بود . گریه می کرد . برای من سخت بود اشک ذلت را بر چهره مردی ببینم و برای من سخت بود که بار این همه حرص و سوز و شتاب را بر دوش او ببینم . و این همه را نمی شد با نرمی و لطافت ، که به او تلقین متهم می کرد ، برطرف ساخت . و نمی شد با سکوت و بی اعتنایی که او تحملش را نداشت رهایش کرد . در من طوفان سختی بود و هجوم تندی که مهار شده اش او را از جای می کند .

گفتم : تو می خواهی با چهار سال مطالعه و کتاب خواندن که اسمش را کار گذاشته ای و با آمدن به قم که اسمش را هجرت گذاشته ای ، صاحب دلی بشوی که ابراهیم (ع) در میان آتش و در کنار اسماعیل (ع) طناب پیچیده اش  به دست آورده بود  و می خواهی به اطمینانی برسی که او هم نرسیده بود ...؟؟

آن بزرگ مرد راه رفته را پس از شصت سال خوشحال دیدند و سوال کردند که چگونه به شادی رسیده ای ؟ گفت : پس از شصت سال مبارزه و ریاضت امروز فهمیدم که خیلی هوی ندارم .

و تو می خواهی که در روز اول حرکت هیچ هوایی نداشته باشی و هیچ مبازه ای نداشته باشی .

گفتم : قدم اول این است که فهمیده ای در تو چه می گذرد

و قدم دوم این است که این وضع را توجیه نکنی

و قدم سوم این است که خودت را برای یک عمر درگیری آماده سازی .

و قدم چهارم این است که با محاسبه ها و مقایسه ها ، همراه باشی و تمرین ها را شروع کنی ... و از وزنه های کوچک دست به کار شوی و برای بلا و ضربه ها آماده گردی و آن وقت که به عجز رسیدی و از پای افتادی ، با اعتصام و استعانت گام های نهایی را برداری و با این مرکب راه بروی .

گفتم : تو هنوز از گناه تصویری نداری . فقط از بخل ها و کینه ها و ... رنگی دیده ای .

هنوز نمی دانی هر لحظه چه کارها داشته ای و نکرده ای و پای تو و دست تو و یک یک اعضا و جوارح و یک یک نیروهای درونی تو چقدر بیکار و ماندگار بوده اند . اگر تو این همه را می دیدی ، لابد می مردی .

برادر ! راهی را که در یک عمر می روند ، تو می خواهی با شور و شوق ، با حرص تمام کنی . می خواهی همین امروز تمامی بخل ها و حرص ها و ضعف هایت به قدرت و اطمینان و گذشت برسد .

"مشهور آسمان"

 

 

  • مجید شجاعی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

در مصاحبه  ای  که از آقای هاشمی رفسنجانی  چند روز پیش منتشر شد ، می خوانیم :

"من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم برای این که نمی خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم شما بهتر است در زمان حیاتتان اینها را حل کنید. در غیر این صورت، ممکن است اینها به صورت معضلی، سد راه آینده کشور شود. گردنه هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود. یکی از این مسایل، رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم قابل دوام نیست. آمریکا قدرت برتر دنیاست. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است"

و این هم گوشه ای از نظر ولی امر مسلمی در مورد  مذاکره با آمریکا

"ما اهل مذاکره‌ایم؛ اما نه با آمریکا. علت هم این است که آمریکا صادقانه مثل یک مذاکره‌کننده‌ى معمولى وارد میدان نمیشود، مثل یک ابرقدرت وارد مذاکره میشود. ما با چهره‌ى ابرقدرتى مذاکره نمیکنیم. ابرقدرتى را بگذارند کنار، تهدید را بگذارند کنار، تحریم را بگذارند کنار، براى مذاکره یک هدف و نهایت مشخصى فرض نکنند که باید مذاکره به آنجا برسد. من در چند سال قبل در شیراز، در سخنرانى عمومى اعلام کردم، گفتم ما قسم نخورده‌ایم که تا آخر مذاکره نکنیم؛ مذاکره نمیکنیم، به خاطر این عوارض است؛ به خاطر این است که اینها مذاکره‌کننده نیستند؛ اینها میخواهند زور بگویند؛ مثل آن الواطى که وارد میشد توى دکان، عسل دوست داشت؛ میپرسید شیشه‌ى عسل چند است؟ میگفت مثلاً صد تومان، دست طرف را میگرفت فشار میداد، این کاسب بیچاره میترسید دیگر؛ زیر فشارِ او میگفت: خوب، هر چه شما بگوئید! میگفت سى تومان، میگفت خیلى خوب! این که مذاکره نشد، این که معامله نشد. اگر میتوانند دست دیگران را فشار بدهند، آنها را وادار کنند که از صد تومان بیایند به سى تومان، جمهورى اسلامى نه، زیر بار این فشارها نخواهد رفت؛ او هم به سبک خود به هر فشارى پاسخ خواهد داد. به زورگوئى متوسل نشوند، از نردبان ابرقدرتى که نردبان پوسیده‌اى هم هست، پائین بیایند، اشکالى ندارد؛ اما تا وقتى که آنجور است، امکان ندارد."

1389/5/27

  • مجید شجاعی زاده