نفس سوخته

ز آتش پنهان عشق هر که شد افروخته
دود نخیزد از او چون نفس سوخته

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

"

" ...حرف من حالا اینه که ما بله ، رکورد زدیم ، ما پیشرفت کردیم  اما اگر دلمون رو به آنچه که تاکنون به دست آوردیم خوش کنیم شکست خواهیم خورد . اگر توقف کنیم به عقب پرتاب خواهیم شد . اگر دچار غرور بشیم ، دچار عجب و خودشگفتی بشیم به زمین خواهیم خورد . اگر ما مسئولان ( به خصوص این دیگه مربوط به ما مسئولانه ) دچار خودمحوری بشیم ، دچار تکبر بشیم ، دچار خود شگفتی بشیم ، تودهنی خواهیم خورد . دنیا اینجوره .سنت الهی اینه . در پی کسب محبوبیت نباشیم . دنبال تمتعات دنیوی نباشیم . دنبال پرداختن به اشرافیگری و تجملات نباشیم . ما مسئولین خودمون رو حفظ کنیم . هم چنانی که این مرد بزرگ خود رو حفظ کرد . اگر ما اینجا دچار اشتباه بشیم مصداق همان آیه شریفه خواهیم شد " و احلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار"  توقف ممنوع است .در راه پیشرفت توقف ممنوع است خود شگفتی ممنوعه غفلت ممنوعه اشرافیگری ممنوعه لذت جویی ممنوعه به فکر جمع کردن زخارف دنیا افتادن برای مسئولین ممنوعه . با این ممنوعیت هاست که می توانیم به قله برسیم    "

 

با توام آره با تو که ه جایی در این مملکت اسلامی مسئولیتی داری و سخت سرگرم حل کردن مشکلات مردمی و سیل نامه ها و کار وبار جاذبه های میز و ... آنقدر مشغولت کرده که ...


  • مجید شجاعی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

 

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

 

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

 

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

 

طوری زچارچوب ، در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است !

 

یا غیر لافتی صفتی درخورش نبود

یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است

 

چون روز روشن است که در جهل گم شده است

هر کس که ختم نادعلی برنداشته است

...

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست ، برابر نداشته است!

سید حمید رضا برقعی

  • مجید شجاعی زاده

هنگامی که احساس می کنی ، بیشتر از این که داری می توانی به دست بیاوری ، دیگر آرام نمی گیری ، حرکت می کنی . درک مبهم از نیازها آغازگر جنبش و تلاش توست .

آن روستایی که به خاطر تنگ دستی به شهر آمده و پیش اربابی به کار مشغول شده بود و در برابر روزی چند تومان حاضر است کثافت فرزندان ارباب را با دست پاک کند و دعاگو هم باشد ، هر چه ثروت ارباب را نشانش بدهی ، هیچ گامی برنمی دارد و از دعاگویی هم دست بردار نیست ، چرا که می بیند در ده نانش به باد رفته بود و آبش در خشکی نشسته بود و امروز روزی 20 تومان هم ذخیره می کند و در میان همشهری های دیگر یک سر و گردن هم بالاتر است .

اما اگر برایش بگویی که فلان ارباب روزی چند بیشتر می دهد و چقدر محبت می کند و یا برایش بگویی که بابا خود ارباب وقتی از ده آمده بود و از گرد راه رسیده بود ، آه نداشت که با ناله سودا کند . از تو بیچاره تر بود و کار کرده و به این همه رسیده

و دیگر آرام نمی گیرد ، چون می فهمد بیشتر از این می تواند داشته باشد ، فاصله است و

می فهمد که می تواند این فاصله را طی کند .

آیه های سبز (داستان ها و نکات تربیتی از آثار عین. صاد)

 

 

  • مجید شجاعی زاده