نفس سوخته

ز آتش پنهان عشق هر که شد افروخته
دود نخیزد از او چون نفس سوخته

یک نگاه دیگر

جمعه, ۴ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۰۰ ق.ظ

آهسته پدر ! آهسته پدر !

به یقین میروی پدر ! این اشک من آنقدر نیست که راه تو را سد کند . میدانم که کار تمام شد ، میدانم که با پنجه های قساوت ، تو را از آغوش قلبم خواهند کشید . این دشمنی که پای جهالت بر زمین می کوبد و قلب دختران پیامبر را می لرزاند ، دست از تو نخواهد شست و تشنگی اش جز به خون تو فرو نخواهد نشست .

این دشمن که تنها برای کشتن تو نیامده است ، آمده است تا هر لحظه هزار بار جگر فرزندان پیامبر را بسوزاند . این دشمن که چون گرگ وحشی به هنگام دریدن زوزه می کشد ، این دشمن که چشمهایش را بسته است و شمشیرهایش را گشاده ، بی تردید از تو ، از حرم معصوم تو و از خیام مظلوم تو نخواهد گذشت .

میدانم که خسته ای ! میدانم که بی برادری پشتت را و این همه تنهایی دلت را شکسته است . میدانم که در یک روز ، نه نصف روز هفتاد بار شهادت یعنی چه ؟ میدانم که شهادت شبیه ترین خلق خدا به پیامبر – علی اکبر – یعنی چه ؟ میدانم که راهی میدان کردن فرزندان برادر و خواهر ، کندن تکه های جگر با جان تو چه کرده است ؟ میدانم که پرپر زدن کوچکترین فرزند بر روی دست های پدر ، چه بر سر ، زمین و آسمان می آورد . با او چه می کند. میدانم ................

اما من هم دخترم .

دختر است و پدر . دختر تنها در دست های پدر است که رشد میکند و می بالد . غذای دختر ، خنده پدر است و عزای دختر ، اندوه پدر . چشم و دل دختر به لبها و ابروان پدر است . اگر لبهای پدر به خنده گشوده شد ، چشمهای دختر از شادی می درخشد . اگر ابروان پدر گره خورد ، دل دختر آنچنان گره می خورد که به هیچ چیز جز با دستهای پدر وا نمی شود .

من اگرچه فرزند توام ، فرزند زهرایم ، فرزند حیدر کرارم ، فرزند پیامبر خدایم اما غصه می خورم وقتی که می بینم تو فرزندان مسلم را پس از شهادت پدرشان بر روی زانو می نشانی ، سر و رویشان را می بوسی ، نوازششان میکنی، اما نیستی که مرا پس از شهادت خودت بر روی زانو بنشانی و گرد یتیمی از سرم و اشک یتیمی از نگاهم بستری.

بیا ، بیا پدر ، بیا لحظه ای بنشین و مرا بر زانو بنشان و تسلای دل کودکی باش که تا لحظه ای دیگر با همه چیز خویش وداع خواهد کرد . بیا پدر ، شهادت دیر نمی شود ، آغوش خدا همچنان گسترده است و دشمنان همچنان چشم انتظار . این دشمن ، دشمنی نیست که با درنگ تو پشیمان شود . این دشمن ، دشمنی نیست که دست از خون تو بشوید .

لحظه ای دیگر این ذوالجناح ، تو را بر بالهای خویش خواهد نشاند و تو را یکه و تنها به قلب دشمن خواهد برد ، لحظه ای دیگر سنگ با خون پیشانی تو وضو خواهد کرد ، لحظه ای دیگر زمین و زمان به خون تو متبرک خواهد شد . لحظه ای دیگر خورشید در قتلگاه غروب خواهد کرد و خون تو با قاصد سم اسبها ، زمین را در خواهد نوردید . لحظه ای دیگر پر و بال پروانگان تو در آتش خیمه ها خواهد سوخت .

من به یمن حضور خون تو در رگهایم ، همه اینها را میدانم و چون میدانم می گویم که بیا این لحظه وداع را طولانی تر کنیم . بیا فراق را حتی اگر شده برای لحظه ای به تاخیر بیندازیم ، هجران را معطل کنیم . لحظات شیرین پدری و دختری را کش دهیم و میان کودک و یتیمی به قدر ثانیه ای فاصله اندازیم .

پدر ! به خدا که قصد من آزردن تو نیست . نگو که ((لا تحرقی قلبی )) . خاکستر شود آن دلی که بخواهد به قلب تو شراره آتش بیفکند .

پدر ! نگو که گریه نکن ! کسی که از این همه مصیبت هیچ ندیده است ، تنها و تنها با نام تو دلش می شکند و اشکش ناخواسته فرو می چکد . چطور دختر تو که دختر توست و در لحظه لحظه این مصائب با تو زندگی کرده است، تاب بیاورد .؟

آدم پیامبر ، آنگاه که خدا را به نام مقربانش سوگند می داد تا توبه اش پذیرفته گردد ، وقتی به نام تو رسید بی اختیار دلش شکست و اشکش جاری شد . عرضه داشت : خدایا ! نام محمد و علی و فاطمه و حسن ، غم از دلم می زدود و جانم را آرامش می بخشید اما این حسین کیست که نامش آتش بر جگرم می افکند و یادش قلبم را آتش می زند ؟

آدم که با تو نزیسته است ، آدم که حال تو را در این غربت ندیده است ،

آدم که دختر تو نبوده است  ........ من چگونه می توانم گریه نکنم ؟!

ابراهیم ، خلیل خداوند به زمین کربلا که رسید ، از اسب فروغلطید و خون سرش ، زمین کربلا را گلگون کرد ، عرضه داشت : خدایا ، به کدام گناه این چنین معاقب شدم ؟

وحی آمد : گناهی نکرده ای . اینجا زمین کربلاست و قتلگاه حسین . خون تو به همراهی خون حسین جاری شد .

اسماعیل پیامبر گوسفندانش را به کناره فرات آورده بود تا سیرابشان کند ، سه روز تمام گذشت و هیچ گوسفندی لب به آب نزد .

پرسید : خداوندا چه شده است ؟ وحی آمد که خود از گوسفندان بپرس .

آنان به سخن آمدند : ما دریافتیم که فرزند تو حسین در کناره این رود ، عطشناک به شهادت خواهد رسید ، ما چگونه این شهادت عطش آلوده را بدانیم و آب بنوشیم ؟

 

پدر ! گوسفندان اسماعیل از مصیبت تو اندوهگین شدند و اسماعیل منقلب شد و بغض در گلویش شکست . اسماعیل فقط شنید که تو فرزند پیامبر خاتم ، در این وادی سوزان ، تشنه شهید می شوی و هیچ ندید از آنچه ما دیده ایم و گریه امانش را برید .

اسماعیل با تو نزیسته بود ، اسماعیل دختر تو نبود . اسماعیل از چشمهای تو مهر پدری ندیده بود ، اسماعیل یک  "بابا" از زبان تو نشنیده بود .

از من تحمل نخواه پدر !

قبول کن که گریستن برای تو ارادی نیست . بپذیر که دخترت از این پس کسی را برای درددل کردن نخواهد بافت .

زینب ، این آینه تمام نمای تو آنقدر داغ دیده است که من اگر جان بسپارم داغ او را سنگین تر

نمی کنم .

میروی پدر ! تامل کن ! یک لحظه دیگر هم پدر داشتن ، یک لحظه است .

اگر تو پدری ، جز حسین بودی و من دختری جز دختر تو ، این مصیبت اینقدر سنگین نبود ، اما چه کنم پدری که از دستم می رود حسین است ، محور آفرینش است و عمود خلقت .

من ، نه فقط پدر که امامم را ، مرادم را ، عشقم را ، امیدم را و بهانه حیاتم را پیش چشم خویش پرپر می بینم .

به خدا که قصد من آزردن تو نیست ، به خدا که این اشک نیست ، پاره های مذاب جگر است . ببخش پدر ، قصد من نگه داشتن تو نبود ، پای تو استوارتر از آن است که در سیلاب اشک من بلغزد .

فقط خواستم لحظه وداع را طولانی تر کنم . سوار شو پدر ، سوار شو پدر ، دشمن هر لحظه به خیمه ها نزدیکتر می شود .

آی ذوالجناح ! اینکه بر فراز خویش می بری ، جان ماست ، جان سکینه است ، جان رقیه است ، جان زینب است ، جان یک کاروان ، جان جهان است . آرامتر ذوالجناح !

پدر ! ...... پدر ! .......

یک نگاه دیگر !   

" سید مهدی شجاعی "

از کتاب "خدا کند که بیایی"

التماس دعای فرج

 

  • مجید شجاعی زاده

نظرات  (۸)

  • فدایی ولایت
  • سلام
    زیبا بود
    التماس دعا
  • مهدی خسروی
  • بسیار زیبا موفق باشید
  • سهیل مهدوی
  • سلام
    قالب وبلاگت که زیبا بود مطالبش رو فعلا وقت نکردم کامل بخونم ولی اگه فدایی ولایت و مهدی خسروی هر دو میگن خوب بود حتما خوب بوده
    اما بجای زیبا باید میگفت بسیار حزن انگیز بود و اشک ما را جاری کرد
    التماس دعای خیر
    عالی
  • مجید قلی بیگ
  • سلام .خداقوت
    چچی بگم.امشب هر وبلاگی رفتم برامون سوغات داره.اون از حسین رضاییان این هم ازشما.اشک مستمع رو خشک میکنیدشما.
    یالیتنی معکم فافوزا فوزا عظیما یا اباعبدالله الحسین(ع)
    متن مقتل رو به صورت داستان بگذاری بهتر نیست؟
    سلام
    زیبا در عین حال حزن انگیز
    خیلی متشکر
    پایدار باشید
  • فدایی ولایت
  • سلام
    با مطلبی با عنوان عشق و ارادت شهدا به اربابشان اباعبدالله بروزم ومنتظر حضورتون
    التماس دعا...یازهرا
  • حسین رضائیان (رضی)
  • سلام. زیبا بود...
    تا روز آخرم گله دارم ز دست تو
    ای گوشواره ام گله دارم ز دست تو
    او می کشید و تو رهایم نمی کنی
    ای هدیه ی پدرم گله دارم ز دست تو...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">